سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یه آرامش هزار عیار

تو فکر فرو رفته بودم

 

یک ربع...نیم ساعت...

 

دو ساعت...

 

دیگه زمان مثل یه ماهی از دستم لیز خورده بود

 

ساعت ها تو دریای فکرهام...غرق نشده بودم، شنا می کردم

 

شاید همه اینطورین...شاید فقط من

 

هر چی بیشتر فکر می کردم، دوست داشتم بیشتر فکر کنم

 

اصلا هر چی بیشتر فکر می کردم، آرامش بیشتری نصیبم میشد

 

یه آرامش خالص...

 

هزار عیار...

 

وقتی هم که چشمامو میبستم، آرامش آنقدر زیاد میشد که اضافه اش از گوشه ی چشمم بیرون میریخت...

 

فقط به او فکر می کردم...

 

فکر کردن به او همه ش آرامش بود

 

کاش فکر کردن به من هم یه کم آرامش داشته باشد...